– انسان تنها زمانی حق دارد به انسانی دیگر از بالا به پایین بنگرد که ناگزیر است او را یاری رساند تا روی پای خود بایستد.
– دوستت دارم، نه بهخاطر شخصیتت، بلکه بهخاطر شخصیتی که من هنگام با تو بودن پیدا میکنم.
– هنوز مُردهای در اینجا نداریم، وقتی کسی مُردهای زیرخاک ندارد، به آن خاک تعلق ندارد.
– اینکه چند سالت است، سن تو نیست؛ چند سال را احساس میکنی؟ این سن توست.
– هرگز وقتت را با کسی که حاضر نیست وقتش را با تو بگذراند، نگذران. – اگر قرار باشد من بمیرم تا بقیه در اینجا بمانند، خواهم مُرد.
– مرگ نه با پیری، بلکه با فراموشی میآید! زمان نمیگذرد، بلکه فقط تکرار میشود.
اگر روزی انسان در کوپهٔ درجهٔ یک مسافرت کند و ادبیات در واگن بار، کار دنیا به سر آمده!
نسلهای محکوم به صد سال تنهایی، فرصتی برای زندگی دوباره در روی کرهٔ زمین نخواهد داشت.
فقر یعنی بردگی عشق. گذشته دروغی بیش نیست و خاطره بازگشتی ندارد، هر بهاری که میگذرد دیگر بر نمیگردد و حتی شدیدترین و دیوانه کنندهترین عشقها هم حقیقتی ناپایدار است.
جهان چنان تازه بود که بسیاری چیزها هنوز اسمی نداشتند و برای نامیدنشان میبایست با انگشت به آنها اشاره کنی.
هیچ آرمانی در زندگی ارزش این همه سرافکندگی و خفت را ندارد.
مردها چه قدر عجیبند! از یک طرف تمام عمر خود را به جنگ با کشیشها میگذرانند و از طرف دیگر کتاب دعا هدیه میدهند.
آنچه از تو ناراحتم میکند این است که همیشه درست آنچه را که نباید بگویی، میگویی.
ادبیات بهترین بازیچهای است که بشر اختراع کرده است تا مردم را مسخره کند.
زن گذاشت تا اشک او تمام شود. با نوک انگشتان سر او را نوازش میکرد و بدون اینکه او را وادار به اعتراف کند که به خاطر عشق اشک میریزد، فوراً قدیمیترین گریهٔ تاریخ بشر را شناخت.
همیشه چیزی برای دوست داشتن وجود دارد. اولین آنها را به درختی بستند و آخرین آنها طعمه مورچگان میشود. نسلهای محکوم به صد سال تنهایی فرصت مجددی روی زمین نداشتند.
وقتی کسی مُردهای زیر خاک ندارد، به آن خاک تعلق ندارد یک روز رم خوشگله به آسمان رفت.
سرهنگ آئورلیانو بوئندیا آرام و بی اعتنا به نوع تازه زندگی که به خانه هیجان میبخشید، به این نتیجه رسیده بود که راز سعادت دوران پیری، چیزی جز بستن پیمانی شرافتمندانه با تنهایی نیست.
فرناندا وقتی که میدید او از طرفی به ساعتها فنر میگذارد و از طرف دیگر فنر را بیرون میآورد، با خود اندیشید که ممکن است او هم به بیماری سرهنگ آئورلیانو بوئندیا مبتلا شده باشد که از یک طرف میسازد و از طرف دیگر خراب میکند. سرهنگ با ماهیهایی طلایی، آمارانتا با دوختن دکمهها و کفن، خوزه آرکادیو دوم با نوشتههای روی پوست آهو و اورسولا با خاطراتش.
برای من فقط کافی است مطمئن باشم که تو و من در این لحظه وجود داریم، همین…
****صد سال تنهایی. شاهکار ماندگار گابریل گارسیا مارکز****
درباره این سایت